جدیدترین متدهای آموزشی با متدنیو
جدیدترین متدهای آموزشی methodnew

کتاب داستان دو زبانه انگلیسی – فارسی ( فارست گامپ )

کتاب فارست گامپ برای یادگیری زبان انگلیسی

یکی از راهی های یادگیری و ماندگاری زبان انگلیسی , درگیر شدن روزانه با آن است , با استفاده از بخش کتاب های دوزبانه سایت methodnew میتوانید با توجه به سطح و علاقه خود به مطالعه این کتاب ها بپردازید .

داستان دو زبانه برای آموزش زبان انگلیسی ( فارست گامپ ) :

کتاب دوزبانه فارست گامپ

 

Chapter One

فصل یک

School And Football

مدرسه و فوتبال

I was born an idiot – but I’m cleverer than people think  I can think things OK, but when I have to say them or write them down, sometimes they come out all wrong

من یک کودن به دنیا آمدم – ولی از آنچه مردم فکر می کنند باهوش تر هستم  میتوانم به خوبی درباره چیزها فکر کنم، ولی وقتی باید نام آنها را بگویم و یا بنویسم، گاهی از دهانم) کاملا غلط بیرون می آیند

When I was born, my Mom named me Forrest  My daddy died just after I was born  He worked on the ships  One day a big box of bananas fell down on my daddy and killed him

وقتی به دنیا آمدم، مامانم من را فارست نامید  بابایم درست بعد از اینکه من به دنیا آمدم مرد  او داخل کشتی ها کار می کرد  یک روز یک صندوق بزرگ موز روی بابایم افتاد و او را کشت

I don’t like bananas much  Only ? banana cake  I like that all right

من زیاد از موز خوشم نمی آید  فقط کیک موزی (دوست دارم)  از آن واقعا خوشم می آید

At first, when I was growing up, I played with everybody

اوایل، وقتی داشتم بزرگ میشدم، با همه بازی می کردم

But then some boys hit me, and my Mom didn’t want me to play with

again  I tried to play with girls, them but they all ran away from me

ولی بعد چند تا پسر من را زدند، و مامانم نمی خواست من دوباره با آنها بازی کنم  سعی کردم با دخترها بازی کنم، ولی آنها همه از من فرار می کردند

I went to an ordinary school for a

started year  Then the children laughing and running away from me

برای یکسال به مدرسه عادی رفتم  بعد بچه ها شروع به خندیدن به من و فرار از من کردند

But one girl, Jenny Curran, didn’t run away, and sometimes she walked home with me  She was nice

ولی یکی از دخترها، جنی کوران، فرار نمی کرد، و گاهی با من تا خانه قدم می زد  او خوب بود

Then they put me into another kind of school, and there were some strange boys there  Some couldn’t eat or go to the toilet without help

بعد من را در یک جور مدرسه ی دیگر گذاشتند و آنجا هم بچه های عجیبی بودند  بعضی هایشان نمیتوانستند بدون کمک غذا بخورند یا به دستشویی بروند

I stayed in that school for five or six years  But when I was thirteen, I grew six inches in six months!

پنج یا شش سال در آن مدرسه ماندم  ولی وقتی سیزده ساله شدم، در عرض شش ماه شش اینچ بلندتر شدم

And by the time I was sixteen, I was y bigger and heavier than all the other boys in the school

و وقتی شانزده ساله شدم، از تمام پسرهای دیگر مدرسه بزرگتر و سنگین تر بودم

One day I was walking home, and a car stopped next to me  The driver asked me my name, and I told him

یک روز داشتم به خانه می رفتم، و ماشینی کنارم توقف کرد  راننده نامم را پرسید و من به او گفتم

‘What school do you go to?’ he asked

او پرسید «به کدام مدرسه می روی؟»

I told him about the idiot school

من به او درباره مدرسه احمق ها گفتم

‘Do you ever play football?’ he asked

او پرسید «اصلا فوتبال بازی میکنی؟» |

‘No,’ I told him  ‘I see other people playing, but I don’t play and they never ask me to play with them ‘

من به او گفتم «نه  میبینم بقیه مردم بازی میکنند، ولی من بازی نمی کنم و آنها هیچ وقت از من نمی خواهند با آنها بازی کنم »

مرتبط : کتاب داستان دو زبانه انگلیسی – فارسی ( شش تندیس ناپلئون )

‘OK,’ the man said

مرد گفت «خیلی خوب »

Three days later, the man in the car came and got me out of school

سه روز بعد، آن مرد با ماشین آمد و من را از مدرسه بیرون آورد

Mom was there, and they got all the things out of my desk and put them in a brown paper bag  Then they told me to say goodbye to the teacher

مامانم آنجا بود، و آنها تمام چیزهای داخل نیمکتم را بیرون آوردند و آنها را داخل یک کیف کاغذی قهوه ای گذاشتند  بعد به من گفتند تا از معلم خداحافظی کنم

The man in the car took me and Mom to the new high school

مرد داخل ماشین، من و مادرم را به دبیرستان جدیدی

برد

:

There, an old man with grey hair asked me lots of questions  But I knew that they really wanted me to play football

آنجا، پیرمردی با موهای سفید سوالهای زیادی از من کرد  ولی من می دانستم آنها در واقع من را برای فوتبال بازی کردن میخواستند

The man in the car was a football coach called Fellers  Coach Fellers asked me to put on a football suit, then asked me to undress and dress again, twenty times, until I could do it easily

مرد داخل ماشین مربی فوتبالی به نام فلرز بود  مربی فلرز از من خواست تا لباس فوتبال بپوشم و بعد، بیست بار، از من خواست تا لباسم را در بیاورم و دوباره بپوشم، تا اینکه توانستم راحت این کار را انجام دهم

I began to play football with the high

Fellers school team, and Coach helped me  And I went to lessons in the school

من فوتبال بازی کردن با تیم دبیرستان را آغاز کردم، و مربی فلرز به من کمک می کرد  و من به کلاسهای مدرسه می رفتم

One teacher, Miss Henderson, was really nice  She taught me to read

یکی از معلمها، خانم هندرسون، واقعا خوب بود  او به من خواندن یاد داد

And who do you think I saw in the school cafe? Jenny Curran!

و فکر می کنید چه کسی را در کافه ی مدرسه دیدم؟ جنی کوران!

She was all grown-up now, with pretty black hair, long legs, and a beautiful face  I went and sat with her, and she remembered me!

حالا کاملا بزرگ شده بود، با موهای سیاه قشنگ و پاهای بلند و چهره ای زیبا  رفتم و با او نشستم و او من را به خاطر آورد! |

But there was a boy in the cafe who started calling me names, and saying things like, ‘How’s Stupid?’

ولی یک پسری داخل کافه بود که شروع کرد به صدا زدن من با القاب بد، و چیزهایی گفت مثل «خنگول چطور است؟»

Then he threw some milk at me, and I jumped out of my chair and ran

away

بعد کمی شیر به من پاشید و من از صندلی ام بیرون پریدم و فرار کردم

A day or two later, after school in the afternoon, he and his friends came up to me and started pushing and hitting me  Then they ran after me across the football field  I ran away fast!

یکی دو روز بعد، بعد از مدرسه ي بعد از ظهر، او و دوستانش به سوی من آمدند و شروع به هل دادن و زدن من کردند  بعد در زمین فوتبال دنبال من کردند  من سریع فرار کردم!

I saw that Coach Fellers was watching me

من میدیدم که مربی فلرز دارد تماشایم می کند

He had a strange look on his face, and he came and told me to put on my football suit

نگاه عجیبی روی صورتش داشت، و آمد و به من گفت

فوتبالم را بپوشم  تا لباس

That afternoon, he gave me the ball to run with  The others started running after me, and I ran as fast as I could

آن روز بعد از ظهر، او به من توپ داد تا با آن بدوم  بقیه شروع به دویدن دنبال من کردند و من با سرعتی که می توانستم فرار کردم

When they caught me, it needed eight of them to pull me down!

وقتی من را گرفتند، هشت تا از آنها نیاز بودند تا من را پایین بکشند!

Coach Fellers was really happy! He started jumping up and down and laughing  And after that, everybody liked me

مربی فلرز واقعا خوشحال بود! او شروع به بالا و پایین پریدن و خندیدن کرد  و بعد از آن، همه از من خوششان می آمد

We had our first game, and I was frightened  But they gave me the ball, and I ran over the goal line two or three times  People were really kind to me after that!

اولین بازی مان را کردیم و من ترسیده بودم  ولی آنها توپ را به من دادند، و من دو سه بار از خط دروازه رد شدم  بعد از آن مردم با من واقعا مهربان بودند؟

Then something happened which was not so good

تا اینکه چیزی اتفاق افتاد که آنقدرها خوب نبود

‘I want to take Jenny Curran to the cinema,’ I told Mom one day

یک روز به مامانم گفتم «می خواهم جنى کوران را به سینما ببرم »|

So she phoned Jenny’s Mom and explained  Next evening, Jenny arrived at our house, wearing a white dress, and with a pink flower in her hair  She was the prettiest thing that I ever saw

بنابراین او به مامان جنی زنگ زد و توضیح داد  غروب روز بعد، جنی، که لباسی سفید پوشیده بود و گلی صورتی لای موهایش داشت، به خانه مان آمد  او زیباترین چیزی بود که من هرگز دیده بودم

The cinema was not far from our house  Jenny got the tickets, and we went inside

سینما زیاد از خانه مان دور نبود  جنی بلیت ها را گرفت و ما داخل رفتیم

The film was about a man and a woman, Bonnie and Clyde, and there was a lot of shooting and killing

فیلم درباره مرد و زنی، (به نام های) بانی و کلاید، بود و تیراندازی و بش بگش زیاد داشت

Well, I laughed a lot  But when I did this, people looked at me, and Jenny got down lower and lower in her place

خوب، من خیلی خندیدم  ولی وقتی این کار را می کردم، مردم به من نگاه می کردند، و جنی در جایش پایین تر و پایین تر می رفت

Once I thought she was on the floor, and I put my hand on her shoulder to pull her up  But I pulled her dress, and it came open, and she screamed

زمانی فکر کردم او کف سالن سینما است، و دستم را روی شانه اش گذاشت تا او را بالا بکشم  ولی لباسش را کشیدم و لباس باز شد و او جیغ کشید

I tried to put my hands in front of her, because there were people looking at us

سعی کردم دستم را جلوی او بگیرم، چون مردم داشتند نگاهمان می کردند

Then two men came and took me to an office  A few minutes later, four policemen arrived, and took me to the police station!

بعد دو مرد آمدند و من را به دفتری بردند  چند دقیقه بعد، چهار پلیس سر رسیدند و من را به اداره پلیس بردند؟

Mom came to the police station  She was crying, and I knew that I was in trouble again

مامان به اداره پلیس آمد  او داشت گریه می کرد، و من میدانستم دوباره در دردسر افتاده ام

And I was in trouble, but I was lucky

و در دردسر هم افتاده بودم، ولی شانس آوردم

Next day, a letter arrived from a university  It was good news: if I played in their football team, there was a place for me in school there

روز بعد، نامه ای از یک دانشگاه رسید  خبر خوب بود: اگر در تیم فوتبالشان بازی می کردم، جایی در آن مدرسه برای من وجود داشت

And the police said, ‘That’s OK with us  Just get out of town!’

و پلیس گفت «ما با این مشکلی نداریم (ما موافقیم)  فقط از شهر برو بیرون!»

So the next morning, Mom put some things into a suitcase for me, and put me on a bus  She was crying again  But they started the bus, and away I went

بنابراین صبح روز بعد، مامان چیزهایی را برای من داخل چمدانی گذاشت و من را سوار اتوبوس کرد  دوباره داشت گریه می کرد  ولی آنها اتوبوس را روشن کردند، و من از آنجا دور شدم

برای یادگیری بهتر زبان انگلیسی میتوانید سایر مقالات متدنیو را دنبال کنید .

تصویر کپچا

این به ما کمک می کند تا از اسپم ها جلوگیری کنیم، از شما متشکربم

اشتراک گذاری این محتوا
Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
Tumblr
WhatsApp
Pinterest
دستبه بندی مطالب