یکی از راهی های یادگیری و ماندگاری زبان انگلیسی , درگیر شدن روزانه با آن است , با استفاده از بخش کتاب های دوزبانه سایت methodnew میتوانید با توجه به سطح و علاقه خود به مطالعه این کتاب ها بپردازید , همچنین در کنار این مقاله میتوانید از سایر مقالات آموزشی سایت متدنیو نیز برای آشنایی با جدیدترین متدهای آموزشی بهره مند شوید .
داستان دو زبانه برای آموزش زبان انگلیسی ( پدرخوانده ) :
Chapter 1
فصل ۱
Wedding on Long Island
عروسی در لانگ آیلند
On the last Saturday in August, 1945, Miss Constanzia Corleone, daughter of Don Vito Corleone, married Carlo Rizzi
در آخرین شنبه ی ماه اوت سال ۱۹۴۵، دوشیزه كونستانزیا کورلئونه، دختر دون ویتو کورلئونه، با کارلو ریزی ازدواج کرد
Her father had invited hundreds of people to the wedding at his huge house on Long Island, just outside New York
پدرش صدها نفر را به عروسی در خانه ی بزرگش در لانگ آیلند، درست بیرون نیویورک، دعوت کرده بود
As the guests arrived, Don Corleone welcomed them all, rich and poor, with an equal show of love
در حینی که مهمان ها می رسیدند، دون کورلئونه همه ی آنها را، فقیر و غنی، با یک میزان نمایش عشق و محبت تحویل می گرفت
Many of the guests had reason to be grateful to Don Corleone for their good luck in life, and they called him ‘Godfather’ to his face
خیلی از مهمان ها به خاطر بخت خوبشان در زندگی، دلیل داشتند که سپاسگزار دون کورلئونه باشند، و آنها رو در رو با او، «پدر خوانده» صدایش می زدند
Standing next to him as he welcomed the guests were two of his three sons Santino – or Sonny, as he was called – was the eldest
در حینی که او به مهمان ها خوش آمد میگفت دو تا از سه تا پسرانش کنار او ایستاده بودند سانتينو – یا همانطور که صدایش می زدند، سانی – بزرگترین بود
He was a tall, strong, good-looking man with thick brown hair He looked uncomfortable in his white shirt and black suit
او مردی شیک پوش، بلند و نیرومند با موهای ضخیم قهوه ای بود او در پیراهن سفید و کت و شلوار سیاهش معذب به نظر می رسید
Fredo, was
son, second The
He was
different completely weak-looking and pale, with sad dark eyes and thin lips
پسر دوم، فردو، کاملا متفاوت بود او ضعیف به نظر می رسید و رنگ پریده با چشمان تاریک محزون و البهای نازک بود
The youngest son, Michael, was sitting at a table in the corner of the garden with his girlfriend, Kay
کوچکترین پسر، مایکل، با دوست دخترش، کی، پشت میزی در گوشه ی باغ نشسته بود
There was a gentle, innocent quality to him, with his soft dark eyes and full lips, but his army uniform suggested that this was not a weak man Just a quiet one
او ویژگی و صفتهای لطیف و معصومی داشت، با چشمان سیا لطیف و لبهای ضخیمش، ولی یونیفورم نظامی اش بر این دلالت داشت که او مرد ضعیفی نیست تنها یک مرد ساکت بود
He was embarrassed by all the singing and dancing, but he was quietly pleased that Kay was enjoying herself This was the first time that she had met his family
او از همه ی آن آواز خواندن و رقصیدن شرم می کرد، ولی بی صدا خوشحال بود که به کی داشت خوش میگذشت این اولین باری بود که کی خانواده ی او را ملاقات می کرد
‘Who’s that funny little fat man over there?’ she asked, her eyes shining with excitement ‘He looks about sixty years old but he’s dancing like a teenager ‘
او در حالی که چشمانش ازهیجان برق میزد پرسید«آن آدم قد کوتاه چاق بامزه آنجا کیست؟ به نظر می رسد شصت سال داشته باشد ولی دارد مثل یک نوجوان می رقصد »
‘That’s Pete Clemenza,’ Michael said ‘He’s an old friend of my father’s ‘
مایکل گفت «او پیت کلمنزا است او یکی از دوستان قدیمی پدرم است »|
‘And what about him?’ Kay looked at a large, ugly man who was sitting alone outside the house, talking to himself ‘He’s very frightening ‘
«و او چی؟» کی داشت به مرد درشت زشتی که تنها بیرون خانه نشسته و با خودش حرف میزد، نگاه میکرد «او خیلی ترسناک است »
‘That’s Luca Brasi,’ Michael smiled at Kay ‘He’s waiting to speak to my father in private ‘
مایکل به کی لبخند زد «آن لوکا برازی است او منتظر است تنهایی با پدرم صحبت کند »
‘Yes, but who is he?’
«بله، ولی او کی است؟»
‘He helps my father sometimes,’ Michael replied quietly, looking at his food
مایکل در حالی که به غذایش نگاه می کرد، آهسته جواب داد «او گاهی به پدرم کمک می کند »
Suddenly, the big man stood up and Kay looked away quickly, afraid that he was coming over to talk to her
یکدفعه، مرد درشت هیکل بلند شد و کی، ترسان از اینکه دارد می آید با او صحبت کند، سریع طرف دیگری را نگاه کرد
But another man came up to the table instead He had thin fair hair and blue eyes Michael stood up and the two men hugged each other warmly
ولی در عوض مرد دیگری پیش میز آمد او موهای کم پشت بور و چشمان آبی داشت مایکل بلند شد و دو مرد همدیگر را به گرمی در آغوش گرفتند
‘My brother, Tom Hagen, this is Kay Adams,’ Michael finally said
سرانجام مایکل گفت «برادرم، تام هیگن، این کی آدامز
است »
Tom Hagen shook Kay’s hand, then whispered to Michael: ‘My father wants to know why you don’t go to see him ‘
تام هیگن با کی دست داد، بعد به مایکل نجوا کرد «پدرم میخواهد بداند چرا نمیروی او را ببینی »
Michael sat down without speaking, and Tom walked away into the house, followed by Luca Brasi
مایکل بدون اینکه چیزی بگوید نشست، و تام، که لوکا برازی او را دنبال می کرد، دور شد و داخل خانه رفت
‘If he’s your brother, why does he have a different name?’ Kay asked Michael when Tom had gone
وقتی تام رفته بود، کی از مایکل پرسید «اگر برادرت است، چرا نام متفاوتی دارد؟»
‘When my brother Sonny was a boy,’ Michael explained, ‘he found Tom Hagen in the street Tom had no home, so my father took him in and he’s been with us ever since He’s a good lawyer Not a Sicilian, but I think he’s going to be a Consigliori!’
مایکل توضیح داد «وقتی برادرم سانی یک پسربچه بود، او تام هیگن را در خیابان پیدا کرد تام خانه ای نداشت، بنابراین او را به فرزند خواندگی گرفت و او از آن موقع با ما بوده وکیل خوبی است سیسیلی نیست، ولی فکر میکنم میخواهد یک کونسیلیری (مشاور) باشد »
‘What’s that?’
«آن چیست؟»
‘My father’s chief adviser Very important to the family ‘
مشاور ارشد پدرم برای خانواده خیلی مهم است »
Suddenly, there came a loud, happy sound from the other side of the garden
یکدفعه، صداي بلن شادی از طرف دیگر باغ آمد
The music and singing stopped Connie, in her white wedding dress, left her husband and ran towards the gate screaming: ‘Johnny! Johnny!’
موسیقی و آواز متوقف شد کانی، در لباس سفید عروسی اش، شوهرش را رها کرد و در حالی که جیغ میزد «جانی! جانی!» به سوی دروازه دوید
She threw herself into the arms of a very handsome dark-haired man in a white suit, and covered his face with kisses
او خودش را در آغوش مرد خیلی خوش پوش مو سیاهی با کت و شلوار سفید انداخت و صورتش را غرق بوسه کرد
Then she led him by the hand through a crowd of excited, screaming girls, to meet her new husband, Carlo
بعد دست مرد را گرفت و او را از میان جمعیت هیجان زده، دخترانی که جیغ می کشیدند، راهنمایی کرد تا شوهر جدیدش، کارلو، را ملاقات کند
Kay turned to Michael excitedly ‘You didn’t tell me your family knew Johnny Fontane,’ she said
کی با هیجان رو کرد به مایکل او گفت «به من نگفتی خانوادهات جانی فونتان را می شناسد »
‘Sure Do you want to meet him?’ Michael smiled ‘My father helped him to become famous ‘
مایکل لبخند زد «البته میخواهی با او دیدار کنی؟ پدرم به او کمک کرد آدم مشهوری شود »
‘He did? How?’
کرد؟ چطور؟»
At that moment, Johnny Fontane began to sing ‘Let’s listen to the song,’ Michael tried to change the subject
در آن لحظه، جانی فونتان شروع به آواز خواندن کرد مایکل تلاش کرد موضوع بحث را عوض کند «بیا به ترانه گوش دهیم »
Kay Michael, ‘Please impatiently, reaching across the table and squeezing his hand ‘Tell me ‘
کی بی صبرانه، در حالی که دستش را به آن طرف میز دراز می کرد و دست مایکل را می فشرد، گفت «خواهش میکنم مایکل به من بگو »
‘Well, Johnny is my father’s godson When Johnny was beginning to become popular, he had a problem with his boss, a band-leader ‘
«خوب، جانی پسرخواندهی پدرم است وقتی جانی داشت مشهور و محبوب می شد، با رئیسش، که یک رهبر گروه موسیقی بود، مشکلی پیدا کرد »
‘Johnny wanted to leave the band, but this man wouldn’t let him So Johnny asked my father to help My father went to see the band-leader and offered him $10000 to let Johnny
او نه گفت روز بعد پدرم با لوکا برازی به دیدن او رفت یک ساعت بعد، رهبر گروه گذاشت در ازای ۱۰۰۰ دلار جانی برود »
Kay looked confused ‘How did he do that?’
کی به نظر می رسید گیج شده باشد «چطور این کار را کرد؟»
‘My father made him an offer he couldn’t refuse Luca held a gun to his head and my father told him that if he didn’t agree to let Johnny go, Luca would blow his brains out ‘
«پدرم به او پیشنهادی داد که او نتواند رد کند لوکا اسلحه ای روی سر او گذاشت و پدرم به او گفت اگر نگذارد جانی برود، لوکا مغزش را بیرون می پاشد »
At first Kay didn’t say anything She thought Michael was joking But Michael wasn’t smiling
اول کی چیزی نگفت او فکر می کرد مایکل شوخی می کند ولی مایکل لبخند نمی زد
‘That’s a true story, Kay,’ he said quietly
او آهسته گفت «این داستان واقعی است، کی »
Then he saw Kay beginning to look worried, a little frightened, so he squeezed her hand and added quickly: ‘That’s my family, Kay That’s not me ‘
بعد او دید که کی دارد کم کم نگران، و کمی ترسیده، به نظر می رسد، بنابراین دست او را فشرد و سریع اضافه کرد «این خانواده ی من است، کی این من نیستم »
۰۰۰۰۰
‘I don’t know what to do, Godfather ‘ Johnny Fontane sat on the corner of the desk in Don Corleone’s dark office and shook his head helplessly
«نمی دانم چه کار کنم، پدرخوانده » جانی فونتان روی گوشه ی میز داخل دفتر تاریك دون کورلئونه نشسته بود و مایوسانه سر تکان می داد
Don Corleone was sitting in his leather chair, listening carefully to his favourite godson
دون کورلئونه در صندلی چرمی اش نشسته بود و با دقت به نوهی مورد علاقه اش گوش میداد
He had, after all, travelled two thousand miles from California to be at his daughter’s wedding
او، به هر حال، دو هزار مایل را از کالیفرنیا سفر کرده بود تا در مراسم عروسی دختر او باشد
‘My voice is weak,’ Johnny went on ‘I can’t sing as well as I used to There’s a part in a film that I want It would be perfect for me If I had this part, I’d be a top star again But the boss of the film company, Jack Woltz, won’t give me the part Can you help me?’
جانی ادامه داد «صدایم ضعیف است به آن خوبی که قبلا میتوانستم نمی توانم آواز بخوانم نقشی در فیلم است که من میخواهم برای من کاملا مناسب است اگر این نقش را داشته باشم، دوباره یک ستاره ی برتر خواهم بود ولی رئیس شرکت فیلم سازی، جک وولتز، آن نقش را به من نمی دهد میتوانید کمکم کنید؟»
‘Go and rest,’ Don Corleone said
دون کورلئونه گفت «برو و استراحت کن »
His voice was soft, but there was a ? rough quality to it that made everybody listen It was a voice impossible to argue with Something to do with the way he spoke without moving his mouth
صدای او نرم بود، ولی یک ویژگی زمخت در آن بود که همه را وا می داشت گوش دهند صدایی بود که بحث کردن با آن غیرممکن بود چیزی مربوط به نحوہی حرف زدن او بدون تکان دادن دهانش بود
‘In a month, this man will give you what you want
در عرض یک ماه، آن مرد چیزی که میخواهی را به تو خواهد داد »
‘Too late,’ Johnny looked at his godfather unhappily “They start filming in a week ‘
جانی با ناراحتی به پدرخوانده نگاه کرد «خیلی دیر
فیلم را تا یک هفته دیگر آغاز است آنها (فیلمبرداری می کنند »|
Don Corleone stood up and put a fatherly arm around Johnny’s shoulder
دون کورلئونه برخاست و پدرانه بازوانش را دور شانه های جانی انداخت
‘I’m going to make this man an offer he can’t refuse,’ he said, leading Johnny towards the door ‘Now, go and enjoy yourself ‘
او در حالی که جانی را به سوی در راهنمایی می کرد گفت
من به این مرد پیشنهادی خواهم داد که نتواند رد کند حالا برو و خوش بگذران »
He kissed Johnny on the cheek, shut the door and turned to Tom Hagen, who had heard everything
او گونه ی جانی را بوسید، در را بست و رو کرد به تام هیگن، که همه چیز را شنیده بود
‘What are we going to do with your daughter’s new husband?’ Tom asked ‘Shall we give him anything important to do?’
تام پرسید «با شوهر تازهی دخترتان قرار است چه کار کنیم؟ کار مهمی به او بدهیم بکند؟»
‘No, Don Corleone replied, ‘Give him something small A betting shop, maybe But never discuss the family business with him ‘
دون کورلئونه جواب داد «نه یک کار کوچک به او بده یک مغازهی شرط بندی، شاید ولی هیچ وقت دربارهی کار خانوادگی با او صحبت نکن »
‘Virgil Sollozzo called,’ Tom went on ‘He wants to meet you next week ‘
تام ادامه داد «ویرژیل سولونزو زنگ زد او می خواهد هفته آینده با شما دیدار کند »
‘We’ll discuss that after you get back from California ‘
بعد از اینکه از کالیفرنیا برگشتی درباره اش بحث می کنیم »
Tom looked surprised ‘Why am I going to California?’
تام به نظر تعجب کرده بود «چرا من دارم به کالیفرنیا می روم؟» |
‘I want you to help Johnny You’re going to talk to this Jack Woltz I want you to go tonight And now, if there’s no other business, I’d like to go to my daughter’s wedding ‘
می خواهم به جانی کمک کنی تو می روی با جک وولتز حرف بزنی می خواهم امشب بروی و حالا، اگر کار دیگری نیست، دوست دارم به عروسی دخترم بروم »
With these words, Don Corleone left
the office, went alone in Tom outside, took his daughter by the hand and danced with her to the slow, Sicilian music
با این کلمه ها، دون کورلئونه تام را در دفتر تنها گذاشت، بیرون رفت، دست دخترش را گرفت و با موسیقی آرام سیسیلی با او رقصید